معنی ظرف نفت

حل جدول

فارسی به عربی

ظرف

زهریه، سفینه، صحن، ظرف، هاویه، یستطیع

فرهنگ فارسی هوشیار

نفت

مایعی است قابل احتراق کهدر اعماق زمین تا ‎ 0081 متر پیدا میشود و گاهی بر اثر فشار و حرارت درونی زمین بطرف بالا صعود میکند و بسطح زمین نیز میرسد، موادی که از تصفیه نفت بدست میاید عبارتند از بنزین، پارافین، مازوت، وازلین نفت چراغ و بعضی مواد دیگر


نفت سوز

(اسم) آنچه با نفت سوزد آنچه با نفت مشتعل شود: بخاری نفت سوز چراغ نفت سوز.

لغت نامه دهخدا

ظرف

ظرف. [ظُ رُ] (ع ص، اِ) ج ِ ظریف.


نفت دان

نفت دان. [ن َ] (اِ مرکب) ظرف نفت. مخزن کوچکی که در آن نفت ریزند. || جای نفت در ابزار نفت سوز. مخزن نفت بخاری و چراغ نفتی و امثال آن. || ظرفی خرد با لوله ای که بفشار [با آن] نفت بر چرخ خیاطی و لولاهای در و امثال آن پاشند. (یادداشت مؤلف).


نفت

نفت. [ن َ] (اِ) در اوستا: نپته (تر. نمناک)، هندی باستان: نبه، نبهته (شکافتن، ترکیدن)، هوبشمان گوید: اسم مفعول از ریشه ٔ نبه در اوستا نبد آمده، که نظایر متعدد دارد. اسم مفعول مختوم به ته، نپته است. (قیاس شود با بسته = سانسکریت بدهه و غیره). دلیلی نیست که آن را از ریشه ٔ نپه بدانیم. آیا این کلمه هند و ژرمنی (هند و اروپائی) است ؟ ارمنی: نوت (قیر. نفت)، یونانی: نپثه، در اوراق مانوی (پهلوی): نفت (قیر. نفت)، لاتینی: نفته. از سوی دیگر مؤلف «معجمات عربیه - سامی » نویسد «نفط، اصل آن اکدی است بصورت فعلی نباطو (به فتح اول و دوم و ضم چهارم) به معنی درخشید، روشن کرد، تابید، طلوع کرد، آغاز کرد؛ و از آن نبطو (به کسراول و ضم سوم) آمده به معنی نور؛ و نمبطو (به فتح اول و سوم و ضم چهارم) به معنی روشنائی، درخشندگی، و نباطش (به فتح اول و کسر چهارم) به معنی با درخشندگی، آشکارا؛ و از آن است کلمه ٔ نبطو (به فتح اول و ضم سوم) به معنی نفط، و شکی نیست که سبب اطلاق این اسم بر آن، آن است که یکی از خواص «نفط» نبوط آن است یعنی خروج از جوف زمین و چون آن را بسوزانند درخشندگی گیرد، پس آن را به معنی نابط، خارج، لامع، مشرق گرفتند.بنابراین، سریانی، لغت اصلی این کلمه نیست بلکه اکدی اصل آن است و از این به تمام زبانهای دیگر رفته است و غرابتی هم ندارد، زیرا عراق (یا بلاد اکد، بابل، آشور) از قدیمترین ازمنه منبع نفط بود چنانکه اکنون هم هست، و نفط فقط در عصر ما کشف نشده بلکه وجود آن همواره در عراق شناخته بوده است، زیرا به صورت دریاچه هائی بر سطح زمین نبعان دارد و در شب می درخشد و نورآن از دور پیداست، و فعل «نَفَطَ» در عربی به معنی پراکنده شد و خارج شد، آمده و مبدل آن در «نَبَطَ» است به معنی بیرون آمد آب و خارج شد. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ دکتر معین ص 2155). مایع قابل احتراق معدنی. (ناظم الاطباء). رجوع به شرکت ملی نفت شود:
بیاگند چرمش به زهر و به نفت
سوی اژدها روی بنهاد تفت.
فردوسی.
به اسب و به نفت آتش اندرزدند
همه هندیان دست بر سر زدند.
فردوسی.
نفت افروخته شود ز نهیب
مغز بدخواه او میان عظام.
فرخی.
از هلیله قبض شد اطلاق رفت
آب آتش را مدد شد همچو نفت.
مولوی.
- آتش اندر نفت زدن، شادی به کمال و انبساطی به غایت نمودن. (یادداشت مؤلف): گل سرخ گفت که آتش اندر نفت زنید که دولت دولت ماست. (مقامات حمیدی از یادداشت بخط مؤلف).

نفت. [ن َ] (ع مص) خشمگین گردیدن یا برآماسیدن از خشم. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). غضبناک شدن. (از متن اللغه). نفتان. (منتهی الارب) (متن اللغه). نفاه. نفیت. (متن اللغه). || جوشیدن دیگ. (منتهی الارب) (از متن اللغه). نفتان. نفیت. (متن اللغه) (اقرب الموارد). || تیرک زدن دیگ جوشان. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). و هو نفوت. (متن اللغه). نفتان. (منتهی الارب) (متن اللغه). نفیت. (متن اللغه) (اقرب الموارد). || چسبیدن شوربا در جوانب دیگ. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). نفتان. (منتهی الارب) (متن اللغه). نفیت. (متن اللغه) (از اقرب الموارد). || منتفخ گردیدن آرد به ریختن آب بر آن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه) (اقرب الموارد).


نفت فروشی

نفت فروشی. [ن َ ف ُ] (حامص مرکب) عمل نفت فروش. || (اِ مرکب) جای نفت فروش. مغازه ای که در آن نفت فروشند. محل فروختن نفت.


نفت شهر

نفت شهر. [ن َ ش َ] (اِخ) نفت شاه سابق. به نفت شاه رجوع شود.


نفت فروش

نفت فروش. [ن َ ف ُ] (نف مرکب) آنکه نفت به مردم فروشد. فروشنده ٔ نفت.


نفت آلود

نفت آلود. [ن َ] (ن مف مرکب) به نفت آلوده. نفتی.


نفت خیز

نفت خیز. [ن َ] (نف مرکب) مناطق نفت خیز، جاهائی که معدن نفت دارد. که چاه نفت دارد. که در آنجا نفت استخراج کنند.

فرهنگ عمید

ظرف

وسیله‌ای مقعر و فرورفته که برای پختن و خوردن غذا و نگهداری برخی چیزها کاربرد دارد، مانند بشقاب، لیوان، قابلمه، و ماهی‌تابه،
* ظرف زمان: (ادبی) در دستور زبان، اسمی که دلالت بر زمان وقوع چیزی می‌کند، اسم زمان،
* ظرف مکان: (ادبی) در دستور زبان، اسمی که دلالت بر مکان وقوع و استقرار چیزی می‌کند، اسم مکان،
* ظرف لعاب‌دار: ظرفی که آن را لعاب داده باشند،

عربی به فارسی

ظرف

قید , ظرف , معین فعل , قیدی , عبارت قیدی , ظرفی , چگونگی , شرح , تفصیل , رویداد , امر , پیشامد , شرایط محیط , اهمیت , پیچیدن , پوشاندن , درلفاف گذاشتن , فراگرفتن , دورچیزی راگرفتن , احاطه کردن , پاکت , پوشش , لفاف , جام , حلقه ء گلبرگ

معادل ابجد

ظرف نفت

1710

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری